تمام زندگی ما حسناتمام زندگی ما حسنا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

حســــــــــــــــنا عشـــــــــ♥ــــــــق مامان و بابا (✿◠‿◠)

برای بابایی

  سلام بابایی مهربون...خوبـــــــی؟ من و حسنا کلی دلمون تنگ شده میدونم که توهم کلی دلت واسه مون تنگ شده چند تا از عکسهای جدید حسنا رو واست گذاشتم که یکم دلت باز بشه این عکس مال تو راهه وقتی واسه صبحانه وایستادیم اینم مال وقتیه ک مامان با شکلات سرگرمش میکرد که بغلش بره باباهم رو دستش نگهش میداشت که بغل اونم بره اولش ک ترسید ولی بعد اروم شد و من و که میدید گریه میکرد و بعد 1ساعت ک یخش باز شد شروع به فضولی کرد موهاشم ک مطی بست خونه حمیدم میخواست از پله ها بره بالا وقتی ک گذاشتمش تو تاب اولش هنگ بود بعد ک یه تکون خورد ترسید اخرم.... موقع رفتن خونه ی...
20 خرداد 1392

اولین اب بازی

سلام به همـــــــــــه ی دوستای گلم خوبین خوشین نی نی گولوهاتـــــــون خوبن؟؟؟ من و حسنا گلـــــــــی بعد مدتــــــ ها اومدیم خونه مامانیــــــــم بدون آقای پدر... شرمنده وقتـــــــــ نمیکنم بیام بهتون سربزنم هم حسنا اذیتم میکنه  هـــــــــــم اینکه زیاد وقتـــــــــ ندارم پای نتـــــــ بشینم... حسنا خانومــــــــی  اینجا غریبــــــی میکنه و هرکی رو میبینه گریـــــه میکنه همش چسبیده ی به خـــــودم ((( بابایی میدونم میای اینجا رو میخونی اینو بدون من و مامانی کلی دلمون ولست تنگ شده ))) روز چهارشنبه برای اولیـــــــــــن بار حسنا رو بردیم دریا که آبــــــــــ بازی کنه کلی خوشحال بود و کیف کرد واسه خودش منم تصمیم...
16 خرداد 1392

بازی وبلاگــــــی

ممنون از مامان مهدیس و ملیسا که من و به این بازی دعوتـــــــــ کرد من دوس داشتــــــــــم این سوالا رو با شوهـــــــــــرم جواب بدم من این بازی رو با شوهــــــــــرم جواب دادم یعنــــــــــی ی سوال و من یکی و شوهــــــــــرم بزرگترین ترس از زندگیت؟ من : از دستــــــــــ دادن عزیــــــزانم آقای پدر:از دست دادن خانـــــــوادم اگر 24 ساعت نامرئی میشدی چی کار میکردی؟ من:به همــــــه جا ســـرک میکشیدم(مدیونید اگه فک کنید من فضولم) آقای پدر:وایمیستادم از حالتــــــــــ نامرئی دربیام اگر غول چراغ جادو توانایی براورده کردن یک آرزو بین 5 الی 12 حرف رو داشته باشه آن ارزو چیست؟   من:بهم کلی پول بـ...
11 خرداد 1392

پیشرف های جدید...

سلام به حسنا گلــــــــی مامان آخه چرا اینقدر شیرینی روز به روز داری شیرین ترم میشـــــــــی با کارات کلـــــی دل من و بابا رو میبری قربـونتــــــــــ برم که اینقدر باهوشـــــــــــی و هر روز داری چیز جدید یاد میگیری تا صدای اهنگـــــ میشنوی یه دستتو میاری بالا و میرقصــــــــی من نمیدونم رقصیدن و از کی یاد گرفتی نه مامانتـــــ رقاصه نه باباتـــــــــ سیستم رقصیدنتــــــ از یه دستی به دو دستی تغییر کرده دیشب  که داشتیم میرفتیم منطقه تا اهنگ گذاشتم 2 تا دستتو بردی بالا و چرخونـــــــدی من و بابا کلی خندیدیم و بابایی گفت الان ک با دوتا دستش میرقصه الهی من فداتــــــــ بشم عشـــــــــق من ...
9 خرداد 1392

حسنای 8 ماهه ی مـــــــــــــــــن

حسنای قشنگم 8ماهگيت مبارك عسله مامان ، قربون اون شكل ماهت برم... چقدر لحظه هاي با تو بودن رو دوست دارم، چقدر طنين صداي دلنشيت كه آرامش بخشه روحمه رو دوست دارم ، چقدر نگاه معصومانه تو وقتي به چشماي من خيره ميشي و شير ميخوري رو دوست دارم حسنا قشنگترين هستي من ، عزيزترين مادر تو نفسه من و بابايي ، تو عمر من و بابايي ، تو جونه من و بابايي   8 ماهگيت مبارك قند عسلــــــــــــــــــــــــــــــــم   - حسنای مامان 8ماه رو پـشت سر گذاشـتی و دیگه وارد نهمین مــــــــاه از زنـدگیت شدی مــــاشـالا کلـــــــــــی بزرگ شدی و عاقل تر روز ب روز هـــــــــم داری ک ارای جدید یــــــادمیـگیـری... - کلی واسه خ...
9 خرداد 1392

عاشــــــــــــــــــــــــقتم حسنای مامان

سلام به جیگــــــــر طلای مامان و یه سلام ویژه به همـــــــــه ی دوستهای خوبم چند روز پیش حسنا سرماخورده بود الهـــــــــــی بمیرم بچم کلی اذیت شد و منم خیلی اذیت میکرد همش گریه میکرد و وقتی خیلی عصبانی میشد هرچی از دهنش درمیومد میگفت ...ا دد ب د بابا م دد...دیگه میموندم بخندم یا ناراحتـــــــــــــ باشم..    و دوباره تو این مدت مامانـــــــی شد فکر کنم خودم چشم زدمش اخه تازه راحت شده بودم که حسنا بابایی شده ....اینقدر بهونه گیری میکرد که جرات نداشتم یه لحظه از بغلم بزارمش پایین حتی بغل باباشم نمیرفت دیگه با این وضعیت نمیتونستم غذا درست کنم و خونه رو تمیز کنم... ولی از دیشب یکم بهتر شده و بغل باباییش میره&n...
9 خرداد 1392
1